بنشین در کنارم، در مقابلم
دستانت را در دستانم بگذار
تا لطافت دستان زیبایت دشواری زندگی را از من بزداید
بیا و بنشین تا بوسه ای بر دستانت
تسکین لبهای جستجوگرم باشد
که سالها تو را جستجو کردند و نامت را فریاد
در چشمانم نگاه کن
بگذار در دریای زیبای چشمانت سیر کنم
در زلال چشمانت غبار تن بشویم
و چون کودکی پاک از نو زاده شوم
سخن بگو، با من سخن بگو
بگذار تا آوای زیبایت، همه صداها و فریادها را
همه دشنامها و کینه ها را از ذهنم بزداید
به خوابم بیا و در رویاهایم قدم بزن
تا افکار و صحنه های اندوهناک زندگی از ذهنم پاک شود
دریغ نکن از من نگاهت را، دستانت و دیدارت را
بر من حرام است تا ابد عطر تن و گرمای آغوشت
پس تنها دوستم بدار، حتی اگر اندک، دوستم بدار
بگذار تا کلبه ای، آشیانه ای هر چند کوچک
در دل مهربانت داشته باشم
هنگام خستگی و تنهایی به آن پناه برم و منزل کنم
چون کودکی که در آغوش مهربان مادر می آساید
بخند، بلند بخند و قهقهه سرکن
بگذار تا کلاغهای سیاه غم و اندوه از زندگیم رخت بربندند
لبخند بزن، با آن لبان زیبایت لبخند بزن
تا بلبلان و مرغان عشق در زندگیم به پرواز آیند و آواز سردهند
در کنارم قدم بزن، در کوچه ها و پس کوچه ها
در زیر درختان کاج و صنوبر و نارون قدم بزن
تا عطر دل انگیزت، آمیخته با وزش نسیم صورتم را نوازش کند
با من قدم بزن، قدم بزن
تا بی کرانه ها و تا ساحل نیلگون خلیج
که جز صدای زیبای موجهای رقصان با باد و مرغان دریایی صدایی نباشد
با من قدم بزن
قدم بزن
درباره این سایت