دوست داشتن و عاشق بودن چون خورشید و ماه اند، ماه می درخشد نه از آن روی که خود نوری دارد، بلکه پرتو خورشید است که می تابد بر آن، زیبایی و درخشندگی ماه از نور آفتاب است که با مانعی میان آن دو به تاریکی می گراید، پس دوست داشتن اساس آن بر منفعت است که چون حاصل نشودبه سردی می گراید، ولی عشق چون خورشید از درون می سوزد و پرتو می افکند، عاشق عشق را بی مهابا عرضه می کند نه از آن روی که طالب وصل است، هرچند وصل دل و دلدار، عاشق و معشوق زیباست و لذت بخش ولی غایت عاشق از عشق ورزی وصال نیست، عشق می ورزد چون ذات وجودی او چنین است، برخی عشقها غریزی اند چون عشق مادر به فرزند که آن هنگام که فرزند زاده می شود، عشق در نهاد مادر به وجود می آید، مادر می بخشد بی انتظار و دوست می دارد بی منت ، تنها خوشبختی فرزند را می جوید و می خواهد که عشق سراسر بخشش است وعطا نو عی دیوانگی است اگر با معیارهایی از جنس مادی قیاس شود، عشق تو در وجودم چنین است، گاه می پرسی و میخوانی و می گویی که عشق مرا سودی نیست که وصل و سرانجامی ندارد، عشق تو چون تماشای گلی است پشت پنجره گل فروش که من محرومم از بوییدن و لمس گلبرگهایش و احساس لطافت آن ولی باز می آیم و به نظاره می نشینم زیباییت را هر چند پشت پنجره ای که میان من و تو فاصله انداخته و من را توان درهم شکستن آن نیست و تو را میلی، ولی دیدن تو هر روز کافی است تا خون در رگهایم به جوش آید و روزم لطیف گرددو دلم شاد، حماقت است یا جنون؟ شاید جنون شاید هر دو، نمی دانم، ولی شیرین ترین تجربه ای است که تا کنون داشته ام و خواهم داشت.
درباره این سایت